سحام نیوز: مراسم سوم شهید هدی صابر در مسجد اعظم قلهک با حضور گسترده مردم با وجود جو امنیتی شدید برگزار شد.
به گزارش کلمه، بیش از دو هزار نفر در این مراسم حضور داشتند اما در عین حال حدود ۲۰۰ نیروی امنیتی خیابان های اطراف را در کنترل خود گرفته بود و حدود ۵۰ نیروی لباس شحصی در داخل مسجد در بین جمعیت پراکنده بودند.
در بخش بانوان هم پلیس های زن کنترل این قسمت را برعهده داشتند. فیروزه صابر خواهر هدی صابر جلوی درب مسجد مهمان ها را مشایعت می کرد.
در این مراسم از چهره های شاخصی که حضور داشتند علاوه بر فعالان ملی – مذهبی، احمد منتظری، محمد نوری زاد، سعید لیلاز، عبدالله نوری، فرشاد مومنی، محسن امین زاده ، محسن آرمین، محمدرضا خاتمی ، اعضای جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در زندان نیستند و … می توان نام برد.
بیشتر مراسم به قرآن خوانی اختصاص داشت اما در عین حال صدای ضبط شده شهید صابر نیز در بخشی از مراسم از بلندگوی مسجد پخش شد.
حنیف صابر پسر شهید هدی صابر به طور مختصر زندگینامه پدرش را قرائت کرد. حنیف سخنش را اینگونه آغاز کرد : به روش پدرم از بزرگترهای مجلس اجازه می گیرم. سپس وی روز میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر را به پدرش تبریک گفت و اعلام کرد : به عنوان هدیه به پدر امروز خود و برادرش شریف و سایر اعضای خانواده روزه گرفته اند.
در وسط مراسم فردی از بین جمعیت بلند شد و اعلام کرد برای سلامتی زندانیان سیاسی صلوات که بلافاصله بازداشت شد. در انتهای مراسم هم شریف صابر پسر شهید صابر از حاضران خواست برای شادی روح پدرش شهیدش صلوات بفرستند. از کل این مراسم هم به مانند دیگر مراسم روزهای اخیر توسط ماموران اطلاعاتی عکسبرداری و فیلمبرداری شد.
کلمه به نقل از یک شهروند، مشاهدات وی را اینگونه درج کرده است:
ساعت حوالی ۳ بعد از ظهر بود که از متروی قلهک بیرون آمدم و به سمت مسجد رفتم. در مترو که بودم حتی انتظار داشتم، قطار در ایستگاه قلهک توقف نکند. به هر صورت به سمت مسجد رفتم. سر خیابان به سیاق همیشه موتوری ها و انبوه مأموران نیروی انتظامی قابل مشاهده بود. تا آنجا که دقت کردم لباس شخصی ندیدم. البته که گوشه و کنار بودند، اما دست کم در ساعت ۳ تعدادشان حداقل بود.
نزدیک مسجد که شدم، با خودم حدس می زدم، مثل مراسم سحابی ها، مسجد را بسته باشند، اما خوشبختانه اینطور نبود. وارد مسجد شدم و به قسمت مردانه رفتم. جلوی در تمام چهره های شاخص ملی مذهبی برای عرض خیرمقدم به مهمانان حاضر بودند. با چندتایی دست دادم و تسلیت گفتم. دکتر پیمان، محمد بسته نگار، سعید مدنی، آقا لطف الله (میثمی) و… فرزندان صابر (حنیف و شریف) از جمله آنها بودند. چندتایی از دوستانم را دیدم که روی زمین نشسته بودند، نزدشان رفتم و سلام و احوال پرسی کردیم. تا همین جایش هم فکر نمی کردم بتوانم برسم. قاری، در حال قرآن خواندن بود. جوانان ملی مذهبی که اداره کنندگان داخل مسجد بودند، با بازوبندی سیاه متمایز می شدند. از صحبت با آنان فهمیدم که غالب کسانی که به پشتی های دورتادور تکیه داده بودند، اطلاعاتی ها بودند. چند نفری هم که طبق معمول همه جا، در حال عکاسی و فیلمبرداری برای ثبت در آرشیو . تا آخر مجلس چندتایی هم اضافه شدند. دوتا دوربین که با پایه در دو گوشه مجلس کار گذاشته شده بود و سه نفر مدام با هندی کم و دوربین های عکاسی، فیلم و عکس از جمعیت می گرفتند. هیچ کس به آنها محلی نمی گذاشت. برای مردمی که به احترام عزیزشان آمده بودند، وجود این افراد مثل بچه های خردسالی می ماند که مشغول توپ بازی خودشان اند. از زیادی فیلم و عکس می شد فهمید که از این بی توجهی، به جوش آمده اند.
به مرور که زمان می گذشت، مردم بیشتری می آمدند. تقریبا از همه ی اقشار و گرایش های فکری آمده بودند. از نوری زاد و امین زاده ی تازه به مرخصی آمده تا احمد منتظری، آغاجری، آرمین، شکوری راد، محمدرضا خاتمی، لیلاز، عبدالله نوری، فرشاد مؤمنی و … . متوسط سنی جمعیت مسجد چیزی در حدود ۳۵ یا ۴۰ بود.
درست به خاطر نمی آورم، فاتحه ی دوم بود یا سوم که با بلند قرائت شدن «حمد و قل هو الله» از سوی زنان، مردان مجلس نیز شروع به قرائت بلند فاتحه کردند(سبک اعتراضی ای که در فضای سیاسی ایران آن را مخصوص ملی-مذهبی ها می دانند). این کار یک بار دیگر هم پس از پایان مرتبه ی دیگری از قرائت قرآن اتفاق افتاد. مجری برنامه هر از چندی بعد از قرائت قرآن در قالب قطعاتی دکلمه وار یاد صابر را گرامی می داشت و آرزوی برقراری ایرانی آباد و آزاد را می کرد و اینکه صابر چقدر در راه این مهم زندگی اش را گذاشت. سه مرتبه در فواصل زمانی مختلف، صدای هدی صابر که به گمان مربوط به کلاس های درسش بود، پخش شد. گاه گاهی صدای شیون و زاری از سوی زنان اوج می گرفت. صدای صابر که پخش می شد ، چهره هایی را دیدم که آرام سرشان را پائین انداختند و هق هق می کردند.
لحظه به لحظه بر جمعیت افزوده می شد( به گمانم ظرف دو ساعتی که مجلس برقرار بود ۲۰۰۰ نفری آمدند و رفتند). تا اینکه بالاخره سکوت شکست. از صف اول مردان، کسی بلند فریاد زد “به خاطر آزادی همه ی زندانیان سیاسی، بلند صلوات”، صلوات بلندی از سوی جمع فرستاده شد. به گمان آن مسجد تا کنون با چنین صدایی به خود نلرزیده بود. مرتبه ی سومی که جماعت خواست با صدای بلند فاتحه ختم کند، مجری خواست تا در دلشان اینکار را بکنند. گویی به او تذکر داده بودند که مجلس از کنترل خارج نشود. فرزند ارشد صابر (حنیف) به پشت تریبون رفت و زندگی نامه ای مختصر و البته با سانسور از پدرش خواند. معلوم بود متنی که می خواند پیش تر به سمع و نظر آقایانِ امنیتی رسیده بود. در آغاز روز پدر را گرامی داشت و از اینکه اینک پدر درمیان شان نیست. صدای شیون بلندی از سوی زنان برخاست. می شد فهمید که این احتمالا صدای مادرش(همسر صابر) است. در پایان از مادرش تشکر کرد که در تمامی سالهایی که پدر، درگیر فعالیت اجتماعی و سیاسی اش بوده، چگونه همچون دیواری تکیه گاه بوده است. معلوم بود آنچه را که می خواست و ته دلش بود، نتوانسته بگوید. به همین خاطر بود که در ساعات پایانی مجلس، بلند فریاد زد “به خاطر سلامتی روح پدر شهیدم، صلوات” و جماعت ندایش را پاسخ گفت.
پس از چند بار دیگر قرائت قرآن، «شاه حسینی»، این پیر ملی-مذهبی پشت تریبون رفت و پدرانه از فضایل پسری گفت که اینک در میان نبود. او بر این پا فشاری کرد که “جوانان باید راه و منش صابر را ادامه دهند” و کوشش کنند تا ایران برجا بماند. شاه حسینی همچنین با اشاره ای به سابقه ی ورزشکار بودن صابر و اینکه او پیرو مرام پهلوانی بود و اینکه آدمی نبود با تب و لرز از پا دربیاید به نوعی کنایه ای به “مردن بر اثر اعتصاب غذا”ی او زد. همه سخن از ایران بود و مسئولیتی که همه ی مان در قبال این میهن داریم. مجری در بخشی از صحبت هایش از اینکه دیگر نباید چنین مرگ هایی اتفاق بیفتد سخن گفت و نیز اینکه باید صابرها در نسل جدید پرورانده شود.
مجلس تمام شد و مجری با گفتن تذکراتی خواست که افراد در کمال آرامش خارج شوند. جلوی در نیروی انتظامی حاضر بود تا مبادا فضا از کنترل خارج شود. همه به آرامی رفتند و آخر دست ماندند بزرگان و اقوام و دوستان نزدیک. پرسیدن از حال و احوال تازه به مرخصی آمده ها و در بندان و … .
از مسجد که بیرون زدم با خودم، خطاب به اطلاعاتی های می گفتم:
“خوب آقایان! چه شد؟ چه اتفاق خاصی افتاد اجازه دادی چنین مجلسی منعقد شود؟ پایه های نظام لرزید؟ ارزش ها زیر پا گذاشته شد؟ به ساحت ولایت خدشه ای وارد شد؟ مردم به آرامی آمدند، سوگواری کردند و به آرامی برگشتند. خوب چه می شد اگر برای مراسم سحابی ها هم چنین می شد؟ چرا باید امثال هاله سحابی مفت جان شان را از دست می دادند؟ تازه آن مراسم که مثل این در داخل شهر نبود که دست و پای تان بلرزد. ساعت ۷ صبح در دهات لواسان مثلا چند نفر می آمدند و می خواست چه اتفاقی بیفتد؟ چه می شود اگر اجازه بدهید این مردم مسالمت جو و آرام، یک راهپیمایی سکوت برگزار کنند؟ چه اتفاقی می افتد؟ ۲۵ خرداد چه خسارتی به مملکت زد؟ بی هزینه تر از این، چطور می شود مطالبه ای درخواست گردد؟
به گزارش کلمه، بیش از دو هزار نفر در این مراسم حضور داشتند اما در عین حال حدود ۲۰۰ نیروی امنیتی خیابان های اطراف را در کنترل خود گرفته بود و حدود ۵۰ نیروی لباس شحصی در داخل مسجد در بین جمعیت پراکنده بودند.
در بخش بانوان هم پلیس های زن کنترل این قسمت را برعهده داشتند. فیروزه صابر خواهر هدی صابر جلوی درب مسجد مهمان ها را مشایعت می کرد.
در این مراسم از چهره های شاخصی که حضور داشتند علاوه بر فعالان ملی – مذهبی، احمد منتظری، محمد نوری زاد، سعید لیلاز، عبدالله نوری، فرشاد مومنی، محسن امین زاده ، محسن آرمین، محمدرضا خاتمی ، اعضای جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در زندان نیستند و … می توان نام برد.
بیشتر مراسم به قرآن خوانی اختصاص داشت اما در عین حال صدای ضبط شده شهید صابر نیز در بخشی از مراسم از بلندگوی مسجد پخش شد.
حنیف صابر پسر شهید هدی صابر به طور مختصر زندگینامه پدرش را قرائت کرد. حنیف سخنش را اینگونه آغاز کرد : به روش پدرم از بزرگترهای مجلس اجازه می گیرم. سپس وی روز میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر را به پدرش تبریک گفت و اعلام کرد : به عنوان هدیه به پدر امروز خود و برادرش شریف و سایر اعضای خانواده روزه گرفته اند.
در وسط مراسم فردی از بین جمعیت بلند شد و اعلام کرد برای سلامتی زندانیان سیاسی صلوات که بلافاصله بازداشت شد. در انتهای مراسم هم شریف صابر پسر شهید صابر از حاضران خواست برای شادی روح پدرش شهیدش صلوات بفرستند. از کل این مراسم هم به مانند دیگر مراسم روزهای اخیر توسط ماموران اطلاعاتی عکسبرداری و فیلمبرداری شد.
کلمه به نقل از یک شهروند، مشاهدات وی را اینگونه درج کرده است:
ساعت حوالی ۳ بعد از ظهر بود که از متروی قلهک بیرون آمدم و به سمت مسجد رفتم. در مترو که بودم حتی انتظار داشتم، قطار در ایستگاه قلهک توقف نکند. به هر صورت به سمت مسجد رفتم. سر خیابان به سیاق همیشه موتوری ها و انبوه مأموران نیروی انتظامی قابل مشاهده بود. تا آنجا که دقت کردم لباس شخصی ندیدم. البته که گوشه و کنار بودند، اما دست کم در ساعت ۳ تعدادشان حداقل بود.
نزدیک مسجد که شدم، با خودم حدس می زدم، مثل مراسم سحابی ها، مسجد را بسته باشند، اما خوشبختانه اینطور نبود. وارد مسجد شدم و به قسمت مردانه رفتم. جلوی در تمام چهره های شاخص ملی مذهبی برای عرض خیرمقدم به مهمانان حاضر بودند. با چندتایی دست دادم و تسلیت گفتم. دکتر پیمان، محمد بسته نگار، سعید مدنی، آقا لطف الله (میثمی) و… فرزندان صابر (حنیف و شریف) از جمله آنها بودند. چندتایی از دوستانم را دیدم که روی زمین نشسته بودند، نزدشان رفتم و سلام و احوال پرسی کردیم. تا همین جایش هم فکر نمی کردم بتوانم برسم. قاری، در حال قرآن خواندن بود. جوانان ملی مذهبی که اداره کنندگان داخل مسجد بودند، با بازوبندی سیاه متمایز می شدند. از صحبت با آنان فهمیدم که غالب کسانی که به پشتی های دورتادور تکیه داده بودند، اطلاعاتی ها بودند. چند نفری هم که طبق معمول همه جا، در حال عکاسی و فیلمبرداری برای ثبت در آرشیو . تا آخر مجلس چندتایی هم اضافه شدند. دوتا دوربین که با پایه در دو گوشه مجلس کار گذاشته شده بود و سه نفر مدام با هندی کم و دوربین های عکاسی، فیلم و عکس از جمعیت می گرفتند. هیچ کس به آنها محلی نمی گذاشت. برای مردمی که به احترام عزیزشان آمده بودند، وجود این افراد مثل بچه های خردسالی می ماند که مشغول توپ بازی خودشان اند. از زیادی فیلم و عکس می شد فهمید که از این بی توجهی، به جوش آمده اند.
به مرور که زمان می گذشت، مردم بیشتری می آمدند. تقریبا از همه ی اقشار و گرایش های فکری آمده بودند. از نوری زاد و امین زاده ی تازه به مرخصی آمده تا احمد منتظری، آغاجری، آرمین، شکوری راد، محمدرضا خاتمی، لیلاز، عبدالله نوری، فرشاد مؤمنی و … . متوسط سنی جمعیت مسجد چیزی در حدود ۳۵ یا ۴۰ بود.
درست به خاطر نمی آورم، فاتحه ی دوم بود یا سوم که با بلند قرائت شدن «حمد و قل هو الله» از سوی زنان، مردان مجلس نیز شروع به قرائت بلند فاتحه کردند(سبک اعتراضی ای که در فضای سیاسی ایران آن را مخصوص ملی-مذهبی ها می دانند). این کار یک بار دیگر هم پس از پایان مرتبه ی دیگری از قرائت قرآن اتفاق افتاد. مجری برنامه هر از چندی بعد از قرائت قرآن در قالب قطعاتی دکلمه وار یاد صابر را گرامی می داشت و آرزوی برقراری ایرانی آباد و آزاد را می کرد و اینکه صابر چقدر در راه این مهم زندگی اش را گذاشت. سه مرتبه در فواصل زمانی مختلف، صدای هدی صابر که به گمان مربوط به کلاس های درسش بود، پخش شد. گاه گاهی صدای شیون و زاری از سوی زنان اوج می گرفت. صدای صابر که پخش می شد ، چهره هایی را دیدم که آرام سرشان را پائین انداختند و هق هق می کردند.
لحظه به لحظه بر جمعیت افزوده می شد( به گمانم ظرف دو ساعتی که مجلس برقرار بود ۲۰۰۰ نفری آمدند و رفتند). تا اینکه بالاخره سکوت شکست. از صف اول مردان، کسی بلند فریاد زد “به خاطر آزادی همه ی زندانیان سیاسی، بلند صلوات”، صلوات بلندی از سوی جمع فرستاده شد. به گمان آن مسجد تا کنون با چنین صدایی به خود نلرزیده بود. مرتبه ی سومی که جماعت خواست با صدای بلند فاتحه ختم کند، مجری خواست تا در دلشان اینکار را بکنند. گویی به او تذکر داده بودند که مجلس از کنترل خارج نشود. فرزند ارشد صابر (حنیف) به پشت تریبون رفت و زندگی نامه ای مختصر و البته با سانسور از پدرش خواند. معلوم بود متنی که می خواند پیش تر به سمع و نظر آقایانِ امنیتی رسیده بود. در آغاز روز پدر را گرامی داشت و از اینکه اینک پدر درمیان شان نیست. صدای شیون بلندی از سوی زنان برخاست. می شد فهمید که این احتمالا صدای مادرش(همسر صابر) است. در پایان از مادرش تشکر کرد که در تمامی سالهایی که پدر، درگیر فعالیت اجتماعی و سیاسی اش بوده، چگونه همچون دیواری تکیه گاه بوده است. معلوم بود آنچه را که می خواست و ته دلش بود، نتوانسته بگوید. به همین خاطر بود که در ساعات پایانی مجلس، بلند فریاد زد “به خاطر سلامتی روح پدر شهیدم، صلوات” و جماعت ندایش را پاسخ گفت.
پس از چند بار دیگر قرائت قرآن، «شاه حسینی»، این پیر ملی-مذهبی پشت تریبون رفت و پدرانه از فضایل پسری گفت که اینک در میان نبود. او بر این پا فشاری کرد که “جوانان باید راه و منش صابر را ادامه دهند” و کوشش کنند تا ایران برجا بماند. شاه حسینی همچنین با اشاره ای به سابقه ی ورزشکار بودن صابر و اینکه او پیرو مرام پهلوانی بود و اینکه آدمی نبود با تب و لرز از پا دربیاید به نوعی کنایه ای به “مردن بر اثر اعتصاب غذا”ی او زد. همه سخن از ایران بود و مسئولیتی که همه ی مان در قبال این میهن داریم. مجری در بخشی از صحبت هایش از اینکه دیگر نباید چنین مرگ هایی اتفاق بیفتد سخن گفت و نیز اینکه باید صابرها در نسل جدید پرورانده شود.
مجلس تمام شد و مجری با گفتن تذکراتی خواست که افراد در کمال آرامش خارج شوند. جلوی در نیروی انتظامی حاضر بود تا مبادا فضا از کنترل خارج شود. همه به آرامی رفتند و آخر دست ماندند بزرگان و اقوام و دوستان نزدیک. پرسیدن از حال و احوال تازه به مرخصی آمده ها و در بندان و … .
از مسجد که بیرون زدم با خودم، خطاب به اطلاعاتی های می گفتم:
“خوب آقایان! چه شد؟ چه اتفاق خاصی افتاد اجازه دادی چنین مجلسی منعقد شود؟ پایه های نظام لرزید؟ ارزش ها زیر پا گذاشته شد؟ به ساحت ولایت خدشه ای وارد شد؟ مردم به آرامی آمدند، سوگواری کردند و به آرامی برگشتند. خوب چه می شد اگر برای مراسم سحابی ها هم چنین می شد؟ چرا باید امثال هاله سحابی مفت جان شان را از دست می دادند؟ تازه آن مراسم که مثل این در داخل شهر نبود که دست و پای تان بلرزد. ساعت ۷ صبح در دهات لواسان مثلا چند نفر می آمدند و می خواست چه اتفاقی بیفتد؟ چه می شود اگر اجازه بدهید این مردم مسالمت جو و آرام، یک راهپیمایی سکوت برگزار کنند؟ چه اتفاقی می افتد؟ ۲۵ خرداد چه خسارتی به مملکت زد؟ بی هزینه تر از این، چطور می شود مطالبه ای درخواست گردد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر