جناب آقای خاتمی
با عرض سلام و احترام
حتما امروز خبر مرتبط با وضعیت سلامتی پدرم عیسی سحرخیز را شنیده اید. آنچه باعث شد که این سطور را برای تان به رشته نگارش درآورم، صحبت های چند روز پیش شما مبنی بر درخواست گذشت خامنه ای از ظلم ها مردم به نظام و رهبری بود و قولی خودخواسته از جانب مردم داده بودید که ظلم و ستمی که بر آن ها رفته است، را خواهند بخشید.
جناب آقای خاتمی ، خودتان از میزان احترام قلبی که برای تان قایل هستم، خبر دارید. همین حس احترام بود که من و همسرم خواسته بودیم که زندگی مشترک مان را با خطبه عقدی که شما جاری می سازید، شروع شود. امیدوارم خواندن این سطور تلخ، را حمل بر گستاخی بنده ننمایید . من فزند همان پدری هستم که آسایش خود و خانواده اش را برای گفتن کلمه حق به خطر انداخت. و من هم از عیسی یاد گرفته ام که برای گفتن کلمه حق، ملاحظه هیچ کس را نکنم.
آقای خاتمی نمی دانم زجه های مادر سهراب ها و نداها یادتان هست. آقای خاتمی، می دانید وقتی به کسی تجاوز شود، اثار روحی و روانیش تا اخر عمر یادگار خواهد ماند. جناب خاتمی، نمیدانم می توانید تصور کنید وقتی بچه هفت ساله مادرش را، عزیزترین کسش را زیرچرخ های ماشینی پخش شده به سنگفرش خیابان ببیند، چه حالی خواهد داشت؟ بیشتر نمی پرسم که توان تحمل فشار روحی و عصبی ناشی از یاداوری ان صحنه ها را ندارم.
با ان که خود را محق می دانم ، اما از شما نمی پرسم که با دیدن این همه جنایت، لحظه به این فکر کرده اید که ان روزی که زمام برخی امور به دستان شما بود، به جای کرنش، اندکی بر کج روی ها ایستادگی کرده بودید، شاید دوره گردون، گردشی دیگر داشت و این همه درد و رنج سهم ما مردمان صلح جو نمی شد!! از شما نمی پرسم که چرا رهاورد دوران زعامت شما، نکبت و سیاهی احمدی نژاد برای ایران بود. از شما نمی پرسم که وقتی نمایندگان رشید مجلس ششم، جلوی یک صدا سازی مجلس و فرمان ملوکانه رستاخیز سازی مجلس پرداختند، شما چه کردید. حتی از شما نخواهم پرسید که ای مرد ناهوشیار، این همه تجربت، تو را بس نبود که به خود آیی؟ همه این ها را نخواهم پرسید چون که میدانم پاسخ معقولی برای آن ها ندارید!
اما از شما خواهم پرسید که به چه مجوزی از جانب خود من، از جنایاتی که بر پدرم رفته، گذشت می نمایید. و از شما خواهم پرسید، که مگر شما شیعه حسین نیستید؟ پس چگونه با یزید زمان، بیعت می کنید؟ چه آنکه آقای خامنه ای روی یزید را سپید کرده است. یزید به حضرت زینب و اسرا اسیبی نرساند، اما در زندان های جناب آقای خامنه ای اسرا تکه تکه شدند، به شرافت و انسانیت شان تجاوز شد. ایا خامنه ای کم از یزید دارد؟
از شما خواهم پرسید، مگر خود را پیرو علی نمی دانید. مگر علی آن نبود که از زمان شنیدن حکایت زن یهودی که خلخال از پایش ربوده بودند ، گفت که سزاوار است آرزوی مرگ کند.
شما خود حق انتخاب دارید که از جانب خودتان با شیطان بیعت کنید، اما حق ندارید بیعت تان را به نام مردم، مهر بزنید. شما حق ندارید از جانب عیسی سحرخیز، حرفی بزنید که او بارها خامنه ای را مسئول مصایب رفته بر مردم دانسته است و حال که دستش از دنیای آزاد کوتاه است، من طنین صدایش خواهم بود، و حرفایش را تکرار خواهم کرد. نه تنها حرف های او، بلکه حرف های ابوالفضل قدیانی را هم بلند بلند خواهم گفت. خواهم گفت که مسئول تمام این اتفاقات، شخص اقای خامنه ای است، هم او که دستور کشتار را در جلوی چشمان حیرت زده میلیون ها نفر در خطبه خون داد.
خامنه ای، خود را در مقام خدایی می داند، خود را بر جان و مال و ناموس مردم، مختار می داند. مذاکره با چنین کسی چه معنایی دارد؟ مذاکره از سوی خامنه ای، یعنی بله قربان گویی. اگر کردید، نظرش به شما نزدیک تر خواهد، اگر نکردید، بی بصیرت خواهید شد. قدرت وجودش را مسخر کرده، و طغیان علیه انسانیت پیشه اش شده. آنچنان دچار نخوت و تکبر گشته، که نصیحت ناصحان را سزایی جز زندان و بند و شکنجه نیست.
گر به شرط ولایت است که ایشان از مقامش ساقط شده است. مگر نه آن است که شرط ولایت عدالت است. این چه نشان از عدالت دارد که اسیران در بند را چنین بی پروا شکنجه دادن. حتما شرح آنچه در زندان ها می رود را از زبان مهدی محمودیان، فرزند شجاع ملت خوانده اید. سزا نیست که انسان از خواندن این سیاه جاری در زندان ها، سر به بیابان بگذارد؟
در قاموس خامنه ای، قانون اساسی هم تا جایی که منویات وی را تامین کند، در خور توجه است، وگر خواسته ای از خواسته هایش به صراحت قانون، غیر قانونی باشد، باکی از انجامش ندارد. همان جا که او فکر میکند مصلحتی از مصلحت های مرتبط به مقام ولایی نادیده گرفته شده است و کیست که نداند این مصلحت، عدم توجه به فرمایش ایشان بوده است.
در عجبم که شما که با قران باید مانوس باشید، ندانید که سرتاسر نشانه هایی که در قران، این کلام الهی، برای طاغوت ذکر می شود، امروز در روش و منش ایشان به وفور دیده می شود.
تاریخ شاهد است که ما تا گام آخر، جز مسالمت جویی، گامی برنداشتیم. اما طبق دستور همان قرانی که شما به تعهد آن لباس تان، باید مروجش باشید، جلوی ظلم خون ریز کوتاه نخواهیم آمد.
شوربختی ان جاست که سیاهه اعمال وی را جامتی از دین خدا می دوزند. بی دلیل نیست که این حجم دین گریزی را در نسل جدید شاهدیم. چرا که ان ها دیده اند که هر عمل شیطانی در حکومت دینی مجاز است. و تنها شرط روا بودنش، اسمانی دانستن خامنه ای است. از او بتی ساخته اند هم طراز با خدا.
ما بر حسب تکلیف دینی و حق شهروندی، این بت بزرگ را عبادت نخواهیم کرد. توصیه من هم به شما ان است که اگر توان ان را ندارید که همراه شوید، دستان خون الود خامنه ای را نشویید و جامه ای از اخلاق برای این بت خداواره نسازید. ان که خود را برابر با خدا داند، فرعون است. فرعون ها اگر گوش شنوایی داشتند، حداقل پس از گفته های شما، تغییری در رویه می دادند. حال آن که جواب تفرعنانه اش از زبان قصابش در کیهان، خاین خطاب کردن شما می باشد. من به نصرت و پیروزی حق بر ظلم ایمان دارم. جز این بود باید کنون ستایشگرِ ذلیل ایشان می شدم. عیسی سحرخیز نیز به چنین نصرت الهی باور دارد که در زندانش چنین برابر ظلم و ستم ظغیان می کند. از همه چیزش گذشته جز شرافت و ازادگیش، چرا که همچون زید ابادی قهرمان، باور دارد که ارزش زندگی به شرافت است.
با عرض سلام و احترام
حتما امروز خبر مرتبط با وضعیت سلامتی پدرم عیسی سحرخیز را شنیده اید. آنچه باعث شد که این سطور را برای تان به رشته نگارش درآورم، صحبت های چند روز پیش شما مبنی بر درخواست گذشت خامنه ای از ظلم ها مردم به نظام و رهبری بود و قولی خودخواسته از جانب مردم داده بودید که ظلم و ستمی که بر آن ها رفته است، را خواهند بخشید.
جناب آقای خاتمی ، خودتان از میزان احترام قلبی که برای تان قایل هستم، خبر دارید. همین حس احترام بود که من و همسرم خواسته بودیم که زندگی مشترک مان را با خطبه عقدی که شما جاری می سازید، شروع شود. امیدوارم خواندن این سطور تلخ، را حمل بر گستاخی بنده ننمایید . من فزند همان پدری هستم که آسایش خود و خانواده اش را برای گفتن کلمه حق به خطر انداخت. و من هم از عیسی یاد گرفته ام که برای گفتن کلمه حق، ملاحظه هیچ کس را نکنم.
آقای خاتمی نمی دانم زجه های مادر سهراب ها و نداها یادتان هست. آقای خاتمی، می دانید وقتی به کسی تجاوز شود، اثار روحی و روانیش تا اخر عمر یادگار خواهد ماند. جناب خاتمی، نمیدانم می توانید تصور کنید وقتی بچه هفت ساله مادرش را، عزیزترین کسش را زیرچرخ های ماشینی پخش شده به سنگفرش خیابان ببیند، چه حالی خواهد داشت؟ بیشتر نمی پرسم که توان تحمل فشار روحی و عصبی ناشی از یاداوری ان صحنه ها را ندارم.
با ان که خود را محق می دانم ، اما از شما نمی پرسم که با دیدن این همه جنایت، لحظه به این فکر کرده اید که ان روزی که زمام برخی امور به دستان شما بود، به جای کرنش، اندکی بر کج روی ها ایستادگی کرده بودید، شاید دوره گردون، گردشی دیگر داشت و این همه درد و رنج سهم ما مردمان صلح جو نمی شد!! از شما نمی پرسم که چرا رهاورد دوران زعامت شما، نکبت و سیاهی احمدی نژاد برای ایران بود. از شما نمی پرسم که وقتی نمایندگان رشید مجلس ششم، جلوی یک صدا سازی مجلس و فرمان ملوکانه رستاخیز سازی مجلس پرداختند، شما چه کردید. حتی از شما نخواهم پرسید که ای مرد ناهوشیار، این همه تجربت، تو را بس نبود که به خود آیی؟ همه این ها را نخواهم پرسید چون که میدانم پاسخ معقولی برای آن ها ندارید!
اما از شما خواهم پرسید که به چه مجوزی از جانب خود من، از جنایاتی که بر پدرم رفته، گذشت می نمایید. و از شما خواهم پرسید، که مگر شما شیعه حسین نیستید؟ پس چگونه با یزید زمان، بیعت می کنید؟ چه آنکه آقای خامنه ای روی یزید را سپید کرده است. یزید به حضرت زینب و اسرا اسیبی نرساند، اما در زندان های جناب آقای خامنه ای اسرا تکه تکه شدند، به شرافت و انسانیت شان تجاوز شد. ایا خامنه ای کم از یزید دارد؟
از شما خواهم پرسید، مگر خود را پیرو علی نمی دانید. مگر علی آن نبود که از زمان شنیدن حکایت زن یهودی که خلخال از پایش ربوده بودند ، گفت که سزاوار است آرزوی مرگ کند.
شما خود حق انتخاب دارید که از جانب خودتان با شیطان بیعت کنید، اما حق ندارید بیعت تان را به نام مردم، مهر بزنید. شما حق ندارید از جانب عیسی سحرخیز، حرفی بزنید که او بارها خامنه ای را مسئول مصایب رفته بر مردم دانسته است و حال که دستش از دنیای آزاد کوتاه است، من طنین صدایش خواهم بود، و حرفایش را تکرار خواهم کرد. نه تنها حرف های او، بلکه حرف های ابوالفضل قدیانی را هم بلند بلند خواهم گفت. خواهم گفت که مسئول تمام این اتفاقات، شخص اقای خامنه ای است، هم او که دستور کشتار را در جلوی چشمان حیرت زده میلیون ها نفر در خطبه خون داد.
خامنه ای، خود را در مقام خدایی می داند، خود را بر جان و مال و ناموس مردم، مختار می داند. مذاکره با چنین کسی چه معنایی دارد؟ مذاکره از سوی خامنه ای، یعنی بله قربان گویی. اگر کردید، نظرش به شما نزدیک تر خواهد، اگر نکردید، بی بصیرت خواهید شد. قدرت وجودش را مسخر کرده، و طغیان علیه انسانیت پیشه اش شده. آنچنان دچار نخوت و تکبر گشته، که نصیحت ناصحان را سزایی جز زندان و بند و شکنجه نیست.
گر به شرط ولایت است که ایشان از مقامش ساقط شده است. مگر نه آن است که شرط ولایت عدالت است. این چه نشان از عدالت دارد که اسیران در بند را چنین بی پروا شکنجه دادن. حتما شرح آنچه در زندان ها می رود را از زبان مهدی محمودیان، فرزند شجاع ملت خوانده اید. سزا نیست که انسان از خواندن این سیاه جاری در زندان ها، سر به بیابان بگذارد؟
در قاموس خامنه ای، قانون اساسی هم تا جایی که منویات وی را تامین کند، در خور توجه است، وگر خواسته ای از خواسته هایش به صراحت قانون، غیر قانونی باشد، باکی از انجامش ندارد. همان جا که او فکر میکند مصلحتی از مصلحت های مرتبط به مقام ولایی نادیده گرفته شده است و کیست که نداند این مصلحت، عدم توجه به فرمایش ایشان بوده است.
در عجبم که شما که با قران باید مانوس باشید، ندانید که سرتاسر نشانه هایی که در قران، این کلام الهی، برای طاغوت ذکر می شود، امروز در روش و منش ایشان به وفور دیده می شود.
تاریخ شاهد است که ما تا گام آخر، جز مسالمت جویی، گامی برنداشتیم. اما طبق دستور همان قرانی که شما به تعهد آن لباس تان، باید مروجش باشید، جلوی ظلم خون ریز کوتاه نخواهیم آمد.
شوربختی ان جاست که سیاهه اعمال وی را جامتی از دین خدا می دوزند. بی دلیل نیست که این حجم دین گریزی را در نسل جدید شاهدیم. چرا که ان ها دیده اند که هر عمل شیطانی در حکومت دینی مجاز است. و تنها شرط روا بودنش، اسمانی دانستن خامنه ای است. از او بتی ساخته اند هم طراز با خدا.
ما بر حسب تکلیف دینی و حق شهروندی، این بت بزرگ را عبادت نخواهیم کرد. توصیه من هم به شما ان است که اگر توان ان را ندارید که همراه شوید، دستان خون الود خامنه ای را نشویید و جامه ای از اخلاق برای این بت خداواره نسازید. ان که خود را برابر با خدا داند، فرعون است. فرعون ها اگر گوش شنوایی داشتند، حداقل پس از گفته های شما، تغییری در رویه می دادند. حال آن که جواب تفرعنانه اش از زبان قصابش در کیهان، خاین خطاب کردن شما می باشد. من به نصرت و پیروزی حق بر ظلم ایمان دارم. جز این بود باید کنون ستایشگرِ ذلیل ایشان می شدم. عیسی سحرخیز نیز به چنین نصرت الهی باور دارد که در زندانش چنین برابر ظلم و ستم ظغیان می کند. از همه چیزش گذشته جز شرافت و ازادگیش، چرا که همچون زید ابادی قهرمان، باور دارد که ارزش زندگی به شرافت است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر