«این نهایت بی شرمی و رذالت است که در کشور خودمان جوانانی سرشار از شورِ زندگی به فجیع ترین شکل ممکن کشته می شوند، آنوقت مسئولان ما نه تنها مرگ آنها را انکار می کنند بلکه از خشونت پلیس انگلستان و کشته شدن مردم انگلستان چنان صحبت می گنند که گویی دست های خودشان به هیچ خونی آلوده نیست.»
این جملات، واکنش خواهر شهرام فرج زاده به مواضعی است که این روزها از زبان برخی مسئولان دربارهی سرکوب معترضان در انگلیس مطرح میشود و یکسره در تناقض با مواضع آنها در قبال سرکوبهای به مراتب فاجعهآمیزتر در عاشورای ۸۸ تهران است.
شهرام فرج زاده تارانی جوانی است که فیلم جان باختن وی در روز عاشورا یکی از تلخ ترین صحنه هایی بود که پس از اعتراضات انتخاباتی سال ۸۸ در اینترنت منتشر شده بود. صحنه ی عبور ماشین نیروی انتظامی از روی بدن این شهروند معترض در مقابل چشم های سایر معترضان چنان تکان دهنده بود که حتی خانواده های کشته شدگان دیگرِ پس از انتخابات در مصاحبه های جداگانه ای که با آنها در مورد نحوه ی جان باختن فرزندان آنها انجام شده بود، می گفتند که مرگ شهرام مرگ فجیعی بود که در خاطر خیلی ها تا همیشه باقی می ماند و از یاد مردم نمی رود که چطور یک جوان که با دست های خالی به راهپیمایی آمده بود را خودروی نیروی انتظامی با کینه و نفرت زیر ماشین له کرده بود.
واکنش مسئولان امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی به این مرگ، مشابه واکنشِ حاکمیت به پرونده سایر کشته شدگان پس از انتخابات است؛ انکارِ قتل، عدم پاسخگویی، تحقیر و تحت فشار قرار دادن خانواده و بی فرجامیِ پیگری های قضایی.
راحله فرج زاده تارانی، خواهر شهرام، در گفتوگویی با «سرخ سبز» به گوشه ای از رنج دو ساله ی خانواده ی خود اشاره می کند و در عین حال معتقد است اگر مردم ایران مثل یک خانواده کنار هم قرار بگیرند، گوشه ای از زخم های خانواده های داغدار التیام یافته و در مقابل ظلمی که به آنان روا داشته می شود نیز با قدرت بیشتری خواهند ایستاد. این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
خانم فرج زاده، اول شهریور سالروز تولد برادرتان است در حالی که دو سال است برادرتان کشته شده و شما پیگیر پرونده ی قضایی او هستید آیا تاکنون این پیگیری ها نتیجه ای داد؟
حقیقت این است که خانواده ما واقعا دیگر هیچ چشم داشتی از این حکومت ندارند. روزهای اول که برای کشته شدگان پیشنهاد دیه داده بودند ما می گفتیم هرگز چنین پیشنهادی را قبول نخواهیم کرد اما بعدها خیلی ها گفتند اگر اینها دیه بدهند به معنای این است مسئولیت کشتنِ شهروندان را پذیرفتند و به نوعی پذیرفته اند که قاتل هستند. با همین استدلال ما هم پیگیر شدیم، حتی وکیل گرفتیم، خانواده ام خیلی تلاش کردند و با مراجعه به نهادهای قضایی پیگیری های خیلی جدی انجام دادیم که دیه را دریافت کنیم، مهم نبود مبلغ چیست، خانواده ام برایشان مهم بود که حداقل بشنوند آنها ابراز تاسف می کنند و شرمگین هستند از اتفاقی که رخ داد یا حداقل بگویند ما بهایی را می پردازیم برای این فاجعه اما نه تنها نپذیرفتند بلکه دردناک تر این بود که با نگاه های « عاقل اندر سفیه» به خانواده ها می گفتند مگر ممکن است ما چنین کاری کنیم. آن نگاهی که به خانواده ی ما می شد چنان تحقیر آمیز بود که برای خیلی ها روبرو شدن با کسانی که با تمام نیرو واقعیت ها را انکار می کنند سخت می شد. چیزی که تمام دنیا نسبت به آن آگاهی دارند آنوقت حکومت ما دارد انکار می کند.
حتما در جریان هستید که برخی مسئولان جمهوری اسلامی به تازگی کشته شدن چند شهروند انگلیسی در آشوب های بریتانیا را محکوم کرده و خواستار ورود سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر در انگلستان شده اند، ارزیابی شما به عنوان خانواده ای که هیچ کسی در ایران پاسخگوی پیگیری های قضایی تان نبوده اند از این واکنش جمهوری اسلامی چیست؟
واقعا نهایت وقاحت ، نهایت رذالت و نهایت بی شرمی است، وقتی می شنویم اینها که به مردم خودشان که عزیزان شان بی گناه و بی سلاح کشته شده اند، پاسخگو نیستند آنوقت حکومت انگلستان را زیر سوال می برند. من رفتار حکومت انگلستان را هیچگاه مورد تایید قرار نمی دهم به هر حال حکومت های کشورهای سرمایه داری هم قابل نقد هستند و هر وقت انگلستان هم ایران را زیر سوال می برد من همین نقد را خواهم کرد اما در شگفتم مسئولانِ ما چطور شرم نمی کنند اینگونه متناقض موضع گیری می کنند؟ با این فاجعه هایی که برای مردم خودشان به وجود آورده اند روی شان می شود بگویند پلیس در انگلستان خشونت کرد اما در ایران خبری نبود؟ به تازگی یادداشتی را خوانده ام از یک هموطنی که نمی شناسم شان، ایشان سوالی را مطرح کرده و نوشته بودند: «آقای جوادی آملی له شدن شهرام فرج زاده زیر چرخ های خودروی ناجا خدا را خشمگین نمی سازد؟» خیلی ها در ایران هنوز سوال دارند، حاکم یک کشور باید در برابر مردم خودش پاسخگو باشد، لازم نیست حتما به سازمان ملل جواب بدهند، جواب مردم خودشان را هم نمی دهند.
ممکن است مختصری از وضعیت خانواده ی برادرتان توضیح دهید ، شهرام دختر خردسالی هم داشت که ظاهرا پس از درگذشت پدرشان دچار مشکلات و ناراحتی های جدی شده بود، درست است؟
بله آوا دختر شهرام به معنای واقعی کلمه عاشق پدرش بود، بچه ای که بعد از پدرش مدام سرگردان است و اصلا نمی داند چه بگوید. حالا همین بچه ی معصومی یک عمر از آنها سوال خواهد کرد که به چه جرمی پدر مرا زیر چرخ های ماشین له کرده اند؟ حکومت ایران باید به سوال دختر خرد سال شهرام پاسخ دهد، به چشم های نگران آوایی که می رود سر مزار پدرش می نشیند و آنقدر این بچه دلش تنگ می شود که می گوید بگذاریم من این خاک را کنار بزنم تا دست بابای خودم را لمس کنم، برای این بچه با این همه دلتنگی و بی قراری چه جوابی دارند؟
تا کنون آیا هیچ نهادی در ایران سراغ این فرزند خردسال و یا پدر و مادرتان رفته اند و پیگیر وضعیت آنها شده اند؟
نه، برای حکومت انگار نه انگار چنین شهروندی وجود داشت. آوا تنها دختری نیست که با از دست دادن پدرش دچار مشکلات و ناراحتی های شدید شده است. دختر شبنم سهرابی که در روز عاشورا کشته شد چه؟ بچه های زیادی هستند که خانواده هایشان را به همین شکل و با خشونت کشتند، اصلا فرض بر این باشد که پدران ومادران این بچه ها اشتباه کرده باشند گناه این فرزندان چه بود؟ هیچ ارگانی، هیچ نهادی پاسخگوی این کودکان نبود.
کسانی که شهرام ها را با آن همه شورِ زندگی می کشند، گمان نمی کنم هیچگاه نگرانِ زندگیِ کسانی باشند که باز مانده اند و دلشان می خواهد در آرامش زندگی کنند. برای خانواده ی ما شهرام نماد لبخند و زندگی بود و اینها نشان دادند که قاتل شادی و نشاط و زندگی هستند، لبخند را تاب نمی آورند. اینها قاتل لبخندِ انسان ها هستند. جنایت آنها کشتن لبخند شهرام و جوان های بیگناهی بود که با دست های خالی به اعتراض رفته بودند.
ممکن است برگردیم به روزهای اول و توضیح دهید خود شما وقتی شنیدید برادرتان در راهپیمایی روز عاشورا زیر چرخ های خودروی نیروی انتظامی جان باخت چه حسی داشتید؟
شهرام همان لحظه ی اول تمام نکرد، وقتی به بیمارستان منتقل شد، می گویند خون کم آورده بود. گاهی وقت ها فکر می کنم شاید اگر زودتر به بیمارستان منتقل شده بود، زنده می ماند؟ وقتی صحنه ی جان دادن شهرام را در فیلم هایی که مردم با موبایل در خیابان ها تهیه کرده اند نگاه می کنم هنوز قلبم می لرزد. البته دنیای بدی شده، شمار کشته شدگان آنقدر زیاد شده است که شاید برای خیلی ها یا عادی شده باشد. بارها این جمله به ذهنم می آید که وقتی یک نفر کشته می شود تراژدی است اما وقتی هزاران نفر کشته می شوند، دیگر تبدیل به آمار می شود. اما برای خانواده ها همیشه این زخم ها تازه است.
چه کسی به پدر و مادر شما اطلاع داد که شهرام زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی رفت؟ وضعیت پدر و مادرتان چگونه بود و چگونه است این روزها؟
پسرعمه های من در اینترنت شهرام را شناسایی کرده بودند و می فهمند کسی که ماشین از روی بدنش رد شد در روز عاشورا شهرام بود و بعد به برادرم و عموهایم اطلاع می دهند. پدر و مادر من مریض هستند بیماری قلبی دارند، پدرم روی صندلی چرخ دار است. یک هفته برادرم و پسرعمه هایم می ترسیدند و نمی دانستند چطور به پدر و مادرم اطلاع بدهند و بگویند که پسرتان زیر چرخ های ماشین له شده است. اول می گویند دستگیر شده، بعد به آنها می گویند زخمی شده، زجرهایی کشیدند تا بتوانند به پدر و مادرم بگویند پسرتان سه بار زیر چرخ های ماشین رفت تا له شد، پدر و مادرم بعد از این خبر له شدند. آنقدر صحنه ی جان باختن شهرام فجیع بود که یادم هست وقتی بر روی اعلامیه شهرام شعری را نوشته بودند اول خیلی راضی و خوشحال نبودم اما احساس خانواده را درک می کنم که چرا روی اعلامیه نوشتند« فرق دارد، ماتمی با ماتمی» .
همین طور است، وقتی با خانواده ی یکی از کشته شدگان حوادث پس از انتخابات مصاحبه می کردم می گفت؛ حتی خودِ این خانواده ها هم بر مزار شهرام رفته بودند و می گفتند مرگ این جوان و زیر گرفتن او زیر چرخ های ماشین برای آنها بسیار فجیع بود و تصور می کردند نشر فیلمی که خشونت را آشکارا نشان می داد، می تواند دنیا را تکان دهد.
برای همین در روزهای نخست با آنکه اصلا تا چند روز نمی توانستم لب به غذا بزنم، با آنکه برای یک خواهر آسان نیست صحنه ی زیر گرفتن تعمدی برادرش توسط خودروی نیروی انتظامی را نگاه کند به کمک فرزندانم نشستم و تمام این صحنه ها را بارها دیدم تا کلیپی بسازیم که دنیا ببیند چه بر سر جوان های بی سلاح ما در خیابان آمد. ولی هنوز فکر می کنم آن فیلم ها آنگونه که باید به مردم نشان داده نشد. وقتی به ما در مورد مرگ ندا می گویند، چون عکس های ندا را دیدیم، انگار ندا یکی از آشناهای ما بود، اگر واقعا مردم کمک می کردند که این جوان هایی که کشته شدند، نام و عکس و صحنه های تکان دهنده شان به همان شکل منتشر می شد شاید شهرام و خیلی های دیگر هم برای مردم آشنا می شدند. اگر تصویر فجیع و خشونت آمیزی که نشان می داد چطور شهرام زیر چرخ های ماشین جان داد و بعد لبخند و شورِ زندگی شهرام را می شناختند، شاید این احساس مسئولیت مردم در به تصویر کشیدن جوان هایی که با هزار امید و شور به خیابان رفتند و کشته شدند به مردم نشان داده می شد، به کینه ی مردم نسبت به حکومتی که با خشونت مردم را کشت اضافه می شد. مسئله اسم شهرام نیست، مسئله این است که هنوز هم آن ویدیوهایی که نشان می دهد چه فاجعه ای رخ داد و جوان ها کشته شدند، آن طوری که باید به مردم نشان داده نشد، خیلی دردناک است. یعنی اگر ویدیو ها به مردم نشان داده می شد، شاید خشم به وجود آمده سبب می شد که به قدرتِ مردم برای مبارزه با ظلم اضافه شود.
لیلا توسلی زن جوانی بود که وقتی شهادت داد که شاهد صحنه ی زیر گرفتنِ شهرام فرج زاده توسط خودروی نیروی انتطامی بود، روانه ی زندان شد، آیا فکر می کنید اینگونه احساس مسئولیت های انسانی همچنان در جامعه وجود دارد؟
به عنوان خواهری که برادرش را در چنین فاجعه ای از دست داده باید اعتراف کنم گاهی وقت ها که می بینم بخش هایی از مردم ما را نه تنها هموطن بلکه به عنوان اعضای خانواده ی خود می بینند، این احساس آنقدر گرمی بخش و آنقدر امید دهنده است که باید بگویم انگار نوری از امید را در دل ما روشن می کند. وقتی می بینم برادر سهراب اعرابی و برادر محمد مختاری و شهروندان دیگر در همین صفحه های مجازی یاد کشته شدگان می کنند و مثلا برای شهرام می نویسیند و به یادش هستند احساس می کنم همه ی ما به اعضای یک خانواده بدل شدیم. بگذارید این را بگویم ما چون داغ در دل مان داریم، خیلی زود نا امید می شویم و نیاز داریم که امید پیدا کنیم، شاید برای خیلی ها این کار کوچکی باشد اما یک بار وقتی دیدیم یک نفر عکس آوا دختر شهرام را در پروفایل فیسبوک خودش گذاشته بود، احساس کردم چقدر خوب است که ما به یک خانواده بدل شدیم و همدیگر را در راه پر فراز و نشیبی که داریم تنها نگذاریم. شاید خیلی ها فکر کنند این کارها کوچک باشد اما من همین همدلی های کوچک را بزرگ و ارزشمند می بینم.
در مورد خانم لیلا توسلی هم همیشه فکر می کنم وظیفه ای که ما باید انجام می دادیم را لیلا انجام داد. لیلا برای همه ما اینکار را انجام داد. شاید من باید می رفتم و شهادت می دادم و می گفتم من دیدیم که شهرام چطور زیر چرخ های ماشین له شد ولی از میان ما این لیلا بود که شهامت و شجاعت به خرج داد و من و خانواده ام تا همیشه قدردان لیلا هستیم.
نکته ای اگر ناگفته باقی مانده است بفرمایید؟
اول شهریور، تولد برادرم هست ما همیشه اول شهریور شمع تولد برای شهرام روشن می کردیم. کاش روزی برسد که مردم ایران برای تمام شهدا بتوانند آزادانه در خود ایران شمعی روشن کنند. در اول شهریور شمعی روشن کنند که به معنای لبخند و حیات باشد… شهرام پر از زندگی بود، از میان ما خواهرها و برادرها شاید بشود گفت شهرام کسی بود کمتر از همه شایسته ی مردن بود، بچه ی شادی بود، هیچ کس او را بدون لبخند ندید، شهرام دوست داشت از لحظه لحظه ی زندگی اش استفاده کند عشقی که شهرام به زندگی داشت، مرگ برایش حرام بود….دلم می خواهد به یادش شمعی برای زندگی روشن کنم و کاش همه ی مردم بتوانند شمعی برای آزادی و زندگی روشن کنند……
منبع: سرخ سبز / مسیح علی نژاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر