چکیده : می رسد عمر ستم آخر به پایان ، غم مخور / سبز گردد پای تا سر خاک ایران ، غم مخور ...
می رسد عمر ستم آخر به پایان ، غم مخور
سبز گردد پای تا سر خاک ایران ، غم مخور
نوبت تیمور لنگ و نوبت نادر گذشت
بگذرد هم نوبت محمود افغان ، غم مخور
می گشاید جبرییل عقل روزی قفل را
می شود پیدا کلید درب زندان ، غم مخور
رهزنان بردند رخت و اسب و نان و آب را
خواب ماندن را گهی سخت است تاوان ، غم مخور
شب اگر پر گشته از بانگ سگان هرزه گرد
می سراید مرغ حق اما در ایوان ، غم مخور
کوکب اقبال این نامردمان خاموش گشت
طالع سبز تو خواهد شد درخشان ، غم مخور
گریه کم کن ، اشکهایت را نبینم ، نازنین
ننگ اینان کی شود با رنگ ، پنهان غم مخور
دیگران را دام ها از حیله می سازند و خویش ،
عاقبت گردند صید مکر دوران ،غم مخور
آسمان و ریسمان را هر چه با هم بافتند
دست خونین شد برون باز از گریبان ، غم مخور
کمتر از آزادی ایران زمین هر گز مباد
خون بهای این شهیدان ، این شهیدان ، غم مخور
تا نفس باقیست دستت را به من ده ، یا علی!
ما گذر خواهیم کرد از این بیابان ، غم مخور
دهم آذر ۸۹
صدیقه وسمقی
سبز گردد پای تا سر خاک ایران ، غم مخور
نوبت تیمور لنگ و نوبت نادر گذشت
بگذرد هم نوبت محمود افغان ، غم مخور
می گشاید جبرییل عقل روزی قفل را
می شود پیدا کلید درب زندان ، غم مخور
رهزنان بردند رخت و اسب و نان و آب را
خواب ماندن را گهی سخت است تاوان ، غم مخور
شب اگر پر گشته از بانگ سگان هرزه گرد
می سراید مرغ حق اما در ایوان ، غم مخور
کوکب اقبال این نامردمان خاموش گشت
طالع سبز تو خواهد شد درخشان ، غم مخور
گریه کم کن ، اشکهایت را نبینم ، نازنین
ننگ اینان کی شود با رنگ ، پنهان غم مخور
دیگران را دام ها از حیله می سازند و خویش ،
عاقبت گردند صید مکر دوران ،غم مخور
آسمان و ریسمان را هر چه با هم بافتند
دست خونین شد برون باز از گریبان ، غم مخور
کمتر از آزادی ایران زمین هر گز مباد
خون بهای این شهیدان ، این شهیدان ، غم مخور
تا نفس باقیست دستت را به من ده ، یا علی!
ما گذر خواهیم کرد از این بیابان ، غم مخور
دهم آذر ۸۹
صدیقه وسمقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر